ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

من و نی نیییییم

مریض شدن دختر نازم

سلام عزیز دلممممممممممممممممممممممممممم مامان فدای اون چشمای قشنگت بشه که یه ذره شده از تب عزیزم مامان جون تقریبا بعد از یک ماه و نیم که دکتر نبرده بودمت تصمیمم گرفتم این هفته شمارو ببرم دکتر که ای کاش این کارو نمی کردم چون هیچ مشکلی نداشتی برای چکاب بردمت ولی چشمت روز بد نبینه رفتن همانا و مریض شدن شما هم همانا دختر دسته گلمو با دست خوردم مریض کردم الهی مامان فدات بشه آره مامان جان از دکتر که برگشتیم بردم خوابوندمت بعد که بیدار شدی دیدم تب داری اولش فکرکردم که چیز خاصی نیست و توجه نکردم  بعد رفتیم بیرون گشتی زدیمو بعد رفتیم خونه مامانی که مامانی گفت چرا این بچه اینقدر داغه گفتم بیرون هوا گرم بوده به خاطر اونه ولی این تب ادامه پیدا ...
4 مهر 1392

هشت ماهگی

سلام دختر نازم مامان فدات بشهههههههههههههههههه کککه اینقدر جیگریییییییییییییی بازم ببخش که دیر به دیر برات مینویسم مطمئن باش که مقصر خود خودتییییییییییییییییییییی که نمیزاری مامان هیچ کاری بکنه فداتتتتتتتتتتتتت بشم عزیز دلم آخرای ماه رمضون شمارو بردیم دکتر و به آقای دکتر گفتم که دختر من دیگه ٧ ماهش تموم شده و وارد هشت ماهگی شده دیگه میتونم لبنیات بخورم و آقای دکتر گفت که به شما بستی زعفرونی یا وانیلی بدیم اگه حساسیت نداشتی من میتونم دیگه لبنیات بخورم منم گذاشتم تا روز عید فطر بشه تا به حق اون روز عید خدا نگاهی به شما بکنه و شما خوب بشییییییییییییییییییییییی و روز عید فطر بابایی بستنی زعفرونی خرید آورد خونه مامانی البته بگم ما با هم قهر بودی...
3 مهر 1392
1